راستینراستین، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

راستین عزیزترین پسر دنیا

دو سال و هفت ماهگی راستین (2)

یه روز اصرار کردی که یه صندلی جلوی ظرفشویی بذارم تا شما بتونی ماشینهاتو بشوری ، درحین کار تند و تند از من میپرسیدی مامان چیکار دارم میکنم و منظورت این بود که من ازت سوال کنم راستین چکار میکنی تا جواب بدی دارم ماشین میشورم یه جمعه با بابایی رفتیم یه مرکز بازی و شما حسابی بازی کردی به سه تایی مون خیلی خوش گذشت   این هم یه بازی جدیده که خودت اختراع کردی و از من میخوای که پشت ماشینت رو بگیرم بالا و تو گاز بدی و غش غش بخندی گاهی اوقات وقتی منتری تا بابایی از پله ها بیاد بالا یه کمی با چراغ هوشمند پاگرد شوخی میکنی و باز هم غش غش میخندی. این هم یه ژست جدید که بغل ماشینت می گیری ...
20 بهمن 1391

هفته چهارم و یک ماهگی راستین عزیزم

  پسر عزیزم تولد یک ماهگیت مبارک. راستین گلم چقدر دوستت دارم و از خدا بی نهایت ممنونم که موجودی به این عزیزی و زیبایی به من عطا فرموده. همچنان شبانه روز بیدارم و مواظب و مراقب موجود عزیزی هستم که که خدا به عنوان امانت به من داده.   گل نازم، همیشه به نور حساس بودی و با اون دستهای کوچیک و خوشگلت چشمهاتو می پوشوندی. ...
15 بهمن 1391

جشن دو و نیم سالگی راستین

یه جشن کوچولو به مناسبت دو و نیم سالگی گل باغ زندگی اینجا راستین داره دستور پخت غذاهای مهمونیش رو میده و غذاهای مخصوص این جشن   این هم یه نوع فینگرفود یا همون غذای انگشتی خودمون و این هم غذایی که راستین عاشقشه شمع دست ساز مامانی که خیلی باهاش حال کردی و تقریبا یک ساعت بعد از مهمونی هم بابایی روشنش میکرد و تو خاموش. قریون اون فوتهای کوچولو و خوشگلت برم که بینشون به مامانی هم تعارف میکردی که فوت کنه و بعدش باهم کلی دست میزدیم و می خندیدیم کادوی دو . نیم سالگیت یه ماشینه که باز هم انتخاب خودت بود و به ماشین دیوونه معروفه. عکسهای پایین عکس العملهات رو به این کادو نشون میده...
7 بهمن 1391

دو سال و هفت ماهگى راستین عزیزم

دو سال و هفت ماهگیت مبارک گل عزیزم، ثمره عشق من و بابایی عاشقتم، روز ٧ دی ماه رفتیم تهران کلینیک، برای چکاب پیش دکترت خانم دکتر یاسمین ابطحی، خانم دکتر از روند رشد گل پسرم راضی بود و گفتند نسبت به دفعه قبل بهتر شده ولی باز هم zink plus رو برای شما تجویز کردن. اونجا از یه ماشین توی مطب خانم دکتر خوشت اومده بود و همه اش میگفتی ماشین رو بده و... تازگیها از بابایی خیلی تقلید میکنی و اینجا تا بابایی نشست روی مبل شما هم سریع تقلید کردی تازگیها تا بهت میگیم بالای چشمت ابروست بغض میکنی و گاهی اوقات هم قهر میکنی، یه مواقعی هم میری توی آشپزخونه و همه کشوها رو یکبار بازو بسته میکنی، اینجا هم اولین قهرته به همراه مراحل بغض و آشتی دوبار...
7 بهمن 1391
1